باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

یازده ماهگی+اندر احوالات+راه رفتنت مبارک

عشقم هستی ام یازده ماهگیت مبارک..پارسال تو این روزا منتظر اومدنت بودیم عزیزکم و حالا هستی و ما زندگیمون رنگ دیگه ای گرفت.. دخترکم 8 شهریور یعنی تو یازده ماه و 3 روزگیت شما با استقلال کامل راه افتادی و با قدمهای کوچولوت کلی ما رو خوشحال کردی..خودت هم کلی ذوق میکنی واسه خودت..ما هم واست کفش جقجقه گرفتیم البته پولشو بابا بزرگ داد قبل اینکه رو راه رفتنت تسلط پیدا کنی با گرفتن دست من یا بابا راه میرفتی یا بین پاهای من وایمیستادی و با راه رفتن من راه میومدی و میگفتی تاتی تاتی . جالب اینجاست که مسیری رو که میخواستی بری رو خودت انتخاب میکردی و اگه من مقاومت میکردم شما همونجا مینشستی و با کمک دیوار یا چهاردست و پا به راهت ادامه میدادی....
17 شهريور 1393

دخترکم رورت مبارک

ﺗﻮ ﺭﺍ  "ﺩُﺧﺘــﺮ " ﻣﯽﻧﺎﻣﻨﺪ ... !! ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﺶ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﺍست ... !! ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻌﻨﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ... !! ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ … !! ﺗﻮ ﻧﻪ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﺩ ... !!! ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻗﺪﺭﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮﺳﺖ ... !! ﺍﺷﮏ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺕ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﯽ ... !! ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ، ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﺟﻼ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ... !! ﺧﺎنه ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... !! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺮﻧﻢ ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ... !! ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥ ...
10 شهريور 1393

اندر حکایات 10 ماهگی

سلام گل مامان..امروز دندون سمت چپی بالا نیز جوونه زد تا شما 6 دندونه بشی.مبارکت گلم. بگم از  این ماهت کلی پیشرفت داشتی اول اینکه با اون دست کوچولوت بوس میفرستی. .بعدش وقتی میگم هاپو چی میگه میگی (هات هات) با دست به دهنت میزنی و صدا میدی.اینو بابا یادت داد. وقتی بابا رو ببینی کلی ذوق میکنی و میری سمتش تا بغلت کنه امان از وقتی که بابا بهت محل نذاره شما گریه ومیری سمتش با بابا گفتن حسابی دلبری میکنی.. عاشق نون بربری هستی و یه تیکه میدیم بهت وقتی تمام شد گریه و بازم میخوای.. وقتی سفرتو میذارم خودت میای میشینی رو سفره و میگی (ب ب ) تعصب خاصی به کالسکت پیدا کردی نمیذاری هیچ وسیله ای رو سینی جلوش باشه..دو روز پیش  با ...
14 مرداد 1393

ده ماهگی فسقلی مامان

عزیزکم ده ماه میگذره از اون لحظه ای به زنگیمون جون دادی..دخرک پائیزی من بعضی وقتا  دلم تنگ میشه واسه اون لگد زدنای تو دلم واسه اون تپیدنهای قلب کوچولوت کنار قلب خودم.واسه اون استرس شیرینی که با انتظار توام بود واسه اولین لحظه ای که تو رو دادن توبغلم تا شیر بخوری..واسه تک تک لحظه های با توبودن دلم تنگه.. اما الان کنارمی . قلبم با نبض تو میتپه.. در سومین روز ورود به 10 ماهگیت پنجمین مرواریدت هم نمایان شد مبارکت باشه عشقم..عکسا رو تو پست بعدی میذارم..
9 مرداد 1393

اندر حکایات 9 ماهگی

سلام دختر قشنگم..شما خوابیدی ومن فرصت کردم بیام و برات بنویسم..پیشاپیش از طولانی شدن پست عذر خواهی میکنم این روزا دارن میگذرن و من با اشتیاق دارم به بزرگ شدنت نگاه میکنم..تو این یه اونقدر کارای با مزه انجام میدی که هرچی بگم باز یه چیز از قلم می افته.. خبرهای جدید اینه که سومین دندونت تو 18 تیر (دندون جلو بالا سمت راستی)جوونه زد که خیلی اذیت شدی تب کردی و اسهال داشتی فدات بشم..یه هفته بعد یعنی 25 تیر هم دندون سمت چپی سرشو اورد بیرون که واسه اینم اسهال داشتی و خدارو شکر تب نکردی مبارک باشه خرگوشک من.. با تکون دادن سر سلام میکنی و با تکون دادن دست خداحافظی..با باز و بسته کردن مشتت میگی (بیا).با شنیدن اهنگ دست میزنی و میرقصی..شونه و گل ...
9 مرداد 1393

نه ماه در وجودم نه ماه در آغوشم

عشق کوچولو و بازیگوشم سلام نه ماهگیت مبارک خوبی وروجک...عزیز دلم ببخش دیر به دیر میام اصلا وقت نمیکنم بیام پشت لب تاپ.خیلی وقته به وبلاگ دوستان سر نزدم اگه هم برم فقط مطلبو میخونم و وقت نظر گذاشتن ندارم از همین جا از همشون عذرخواهی میکنم.. باران کوچولوی من حدود یه هفته است که اسهال داری و دو روزه تب میکنی بردمت دکتر و گفت ویروسه..الهی فدات بشم که مریض نشی..اگه دستم به اون ویروسه میرسید میدونستم چه کار کنم!!!!!!!!!!!!!!!!! قربونت برم سر دارو خوردن مکافاتی داریم که اون سرش ناپیدا.. خدارو شکر تبت قطع شده و همون خدا هم یاری میکنه و دخترم زود خوب میشه..وقتی مریض میشی منو بابا داغون میشیم عسلکم.. حالا بگم از شیطنتات که داغونشون...
8 تير 1393

شیرینترین حس دنیا

باورم نمیشه انگار همین دیروز بودکه فهمیدم دارم مادرمیشم و لبریزغرور بودم و منتظر لحظه ای که دلبندم منو مامان صدا کنه...شنبه ۱۷ خرداد حسی ناب سر تاسر وجودمو فرا گرفت ..عزیز دل من منو ماما صدا کردی.اولش فکر کردم داری واسه خودت بازی میکنی و صدا در میاری اما دیدم داری میای سمت اتاق بخت و صدام میکنی..بعدش هروقت منو نمی دیدی صدام میکردی..الهی مامان فدای تو بشه کوجولوی من... ...
23 خرداد 1393

هشت ماهگی باران

هستی ام همه کسم زندگی ام و بهونه زنده بودنم سلام... دختر نازم یه هفته پیش 8ماهت تموم شد و وارد نهمین ماه زندگیت شدی ..چقدر داره زود میگذره این روزا.. دخترکم دست دستی میکنه.وقتی برات شعر دست دستی بابا میاد رو میخونم شما شروع یکنی با اون دستای کوچولوت به دست زدن و من سراپا شوق میشم.. وقتی توی کالسکه میشینی هرچی که دستت باشه رو میندازی زمین و نگاش میکنی ... یه دو سه روزی هم هست که از هرچیزی به عنوان ماشین استفاده میکنی و دور خونه هلش میدی از بشقاب گرفته تا گوشی موبایلم و دستمال کاغذی.. اینجا یه ماشین دادم دستت و شما هم مشغول سواری.. از مدل های شیر خوردنت هم که دیگه نگوووووووووووو. کاملا آشنا رو از غریبه تشخ...
11 خرداد 1393

بالاخره اومدم با کلی خبر وعکس

سلام عزیز دل مامان خوبی؟؟ ببخش دیر اومدم اینقدر سرم شلوغه که وقت نمیکنم بیام بنویسم همش درگیر توام عشقم وقتایی که بیداری باید مواظبت باشم تا بلایی  سر خودت نیاری آخه ماشالا بازیگوشی در حد المپیک.وقتایی که هم خوابی بازم کلی کار هست ..الان خوابیدی و من از فرصت استفاده کردم.. عزیزکم بارونکم خیلی خیلی بلا شدی همه ی وقتمو پر کردی بعضی وقتها باخودم فکر میکنم قبل اینکه بیای من چه کار میکردم.. نمیتونم یه لحظه تنهات بذارم یه روز داشتم غذا درست میکردم و شما تو هال مشغول بازی بودی و در دید من یهو دیدم مشغول خوردن چیزی هستی نفهمیدم چی آخه پشتت به من بود اومدم جلو دیدم یه تیکه نون لواش که یه خورده هم توش پنیر بود دستته و با ولع داری میخوریش وق...
21 ارديبهشت 1393