باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

آغاز بودنت مبارک

امروز خورشيد درخشان‌تر است و آسمان آبي‌تر نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد و پرنده آواز جديد مي‌سرايد امروز بهاري ديگر است در روز تولد مهربان‌ترين در ميلاد کسي که چشمانم با حضورش باراني است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود اي مهربان‌ترين آغاز بودنت مبارک تمام زندگيم تولدت مبارک   ...
14 مهر 1393

یک سال به سرعت یک آن گذشت

روز میلاد تو باران آمد روز میلاد تو بود که هوا بوی شبنم و شقایق می داد و خدا می خندید عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید و نسیم از تو بشارت می داد باد بر پنجره پا می کوبید زلف افشان را بید در مسیر تو پریشان می کرد هر کجا سروی بود به تواضع سر راه تو بر پا می خواست تاکها با تو تبانی کردند غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد و به تر دستی استاد ازل شعبده ای بر پا بود گوشها منتظر اولین گریه ی شیرین تو بود چشمها منتظر اولین ساغر سیمای تو بود روز میلاد تو باز مثل همواره خدا حاضر بود...
14 مهر 1393

یازده ماهگی+اندر احوالات+راه رفتنت مبارک

عشقم هستی ام یازده ماهگیت مبارک..پارسال تو این روزا منتظر اومدنت بودیم عزیزکم و حالا هستی و ما زندگیمون رنگ دیگه ای گرفت.. دخترکم 8 شهریور یعنی تو یازده ماه و 3 روزگیت شما با استقلال کامل راه افتادی و با قدمهای کوچولوت کلی ما رو خوشحال کردی..خودت هم کلی ذوق میکنی واسه خودت..ما هم واست کفش جقجقه گرفتیم البته پولشو بابا بزرگ داد قبل اینکه رو راه رفتنت تسلط پیدا کنی با گرفتن دست من یا بابا راه میرفتی یا بین پاهای من وایمیستادی و با راه رفتن من راه میومدی و میگفتی تاتی تاتی . جالب اینجاست که مسیری رو که میخواستی بری رو خودت انتخاب میکردی و اگه من مقاومت میکردم شما همونجا مینشستی و با کمک دیوار یا چهاردست و پا به راهت ادامه میدادی....
17 شهريور 1393

دخترکم رورت مبارک

ﺗﻮ ﺭﺍ  "ﺩُﺧﺘــﺮ " ﻣﯽﻧﺎﻣﻨﺪ ... !! ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﺶ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﺍست ... !! ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻌﻨﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ... !! ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ … !! ﺗﻮ ﻧﻪ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﺩ ... !!! ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻗﺪﺭﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮﺳﺖ ... !! ﺍﺷﮏ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺕ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﯽ ... !! ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ، ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﺟﻼ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ... !! ﺧﺎنه ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... !! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺮﻧﻢ ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ... !! ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥ ...
10 شهريور 1393

عیدت مبارک نفسم

دخترم یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری که تو اگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند ترا با خودت آشتی دهد یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد عزیزکم سال نو مبارک امیدوارم همیشه بهترینها در انتظارت باشن و هر چی که خواستی به دست بیاری...این اولین ساله با مایی و ما جز شادی برات چیزی نمیخوایم.منو پدرت خوشحالیم که خدا تو رو بهمون داده و بینهایت ممنونشیم.. قشنگترینم بارانم امیدوارم ...
29 اسفند 1392

بخند تا زندگی کنم (اولین لبخند)

عزیز دلم امروز 47 روزه که اومدی به دنیای ما به خونه ما و مهمتر از همه به دل من و بابا... هرچی از شیرینی این روزا بگم کمه..درسته که بیشتر وقتا خوابی اما حضورت تو خونمون حس میشه انگار خدا به زندگیمون روح دمید..بابایی به عشق تو هرروز زودتر از قبل میاد خونه تا کنارت باشه وقتی میشینه روبروت و نگات میکنه میشه عشق رو از نگاهش خوند هیچ وقت بابایی رو اینطوری ندیده بودم..   منم که با بودن کنارت آرامش دارم عروسک قشنگم..تا کنارت خوابم راحت میخوابی اما همینکه پا میشم تو به ول وله میافتی و بیدار میشی مامان فدای تو بشه.. دیروز صبح از خواب پاشدم تا برم w.c وقتی برگشتم دیدم بیداری و تا منو دیدی شروع کردی به خندیدن و منم کلی ذوق زده شدم و همراهت...
22 آبان 1392