باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

اندر حکایات 9 ماهگی

1393/5/9 1:13
نویسنده : سودابه
1,819 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم..شما خوابیدی ومن فرصت کردم بیام و برات بنویسم..پیشاپیش از طولانی شدن پست عذر خواهی میکنم

این روزا دارن میگذرن و من با اشتیاق دارم به بزرگ شدنت نگاه میکنم..تو این یه اونقدر کارای با مزه انجام میدی که هرچی بگم باز یه چیز از قلم می افته..

خبرهای جدید اینه که سومین دندونت تو 18 تیر (دندون جلو بالا سمت راستی)جوونه زد که خیلی اذیت شدی تب کردی و اسهال داشتی فدات بشم..یه هفته بعد یعنی 25 تیر هم دندون سمت چپی سرشو اورد بیرون که واسه اینم اسهال داشتی و خدارو شکر تب نکردی مبارک باشه خرگوشک من..

با تکون دادن سر سلام میکنی و با تکون دادن دست خداحافظی..با باز و بسته کردن مشتت میگی (بیا).با شنیدن اهنگ دست میزنی و میرقصی..شونه و گل سر رو به موهات نزدیک میکنی..حسابی ددری شدی و هر روز صبح که از خواب پا میشی مثل یه عروسک کوکی میری سمت در و میگی دد..منو بابا هم سعی میکنیم هرروز غرو ب ببریمت بیرون..عاشق کتابی و وقتی برات کتاب میخونم کنارم میشینی و گوش میدی..

وقتی گرسنته میگی م م..

حدود یه ماهه که دیگه پستونک نمیخوری البته اونوقتا هم موقع خواب میخوردی که به لطف خدا اونم خودت ولش کردی..

به محض باز شدن در فریزر هرجا که باشی خودتو میرسونی پیشش و با کشوهاش مشغول بازی میشی..

از حرف زدنت هم که دیگه نگو مثل یه رادیوی قراضه به زبونی که فقط خودت میفهمی چی میگی حرف میزنی منم مجبورم همرا ه باهات حرف بزنم اگه جوابتو ندم با لحن بلن عصبانی میش و میگی (اه)

موقع غذا خوردنت هم حتما باید یه چیز جدید بدم دستت تا یه جا بشینی وگرنه کل خونه رو طواف میکنی تا غذات تموم شه..

عاشق سیب زمیی و ماکارونی هستی..

میری دم در حموم و به جای آب بازی میگی آبی..

وقتی برات شعر ببعی میگه بع بع رو میخونم شما به جای بع بع میگی (د د )!!!!

امروز یه بازی جدید یاد گرفتی وقتی بابا بهت میگفت باران بیا شما از دستش فرار میکردی و وقتی تحویلت نمیگرفت میرفتی دنبالش تا بابا دوباره میخواست بغلت کنه شکا باز فرار میکردی و میخندیدی..الهی من فدای خنده هات بشم..

باران خانم در حال باز کردن شمع دکوری

9-10

وایستا گوشی دارم میام بگیرمت

9-10

اینجا هم رفتی زیر میز و لامپ رو گرفتی و با خوشحالی اومدی بیرون

9-10

9-10

عاشق توپ بازی هستی

9-10

9-10

اینم بازی با سیب زمینی

9-10

بازی با شونه

9-10

9-10

9-10

باران و جوجه..البته ناگفته نماند که از فاصله دور نگاش میکردی واز نزدیک میترسیدی..

9-10

9-10

تلاش برای بالا رفتن از میز

9-10

اینجا هم واسه خودت وایستادی

9-10

باران در حال بررسی لب تاپ

9-10

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

غزاله
11 مرداد 93 0:29
عزیزم ایشالا همیشه در کنار هم خوش باشین و زندگیتون لبریز شادی باشه.
سودابه
پاسخ
خاله بهاره(مامان آوا)
12 مرداد 93 11:41
سلام سودابه جون ماشاله هزارماشاله باران جون خیلی شیطون شده، دیگه اصلا نمیتوتی تنهاش بزاری!!!
سودابه
پاسخ