یازده ماهگی+اندر احوالات+راه رفتنت مبارک

عشقم هستی ام یازده ماهگیت مبارک..پارسال تو این روزا منتظر اومدنت بودیم عزیزکم و حالا هستی و ما زندگیمون رنگ دیگه ای گرفت..

دخترکم 8 شهریور یعنی تو یازده ماه و 3 روزگیت شما با استقلال کامل راه افتادی و با قدمهای کوچولوت کلی ما رو خوشحال کردی..خودت هم کلی ذوق میکنی واسه خودت..ما هم واست کفش جقجقه گرفتیم البته پولشو بابا بزرگ داد

قبل اینکه رو راه رفتنت تسلط پیدا کنی با گرفتن دست من یا بابا راه میرفتی یا بین پاهای من وایمیستادی و با راه رفتن من راه میومدی و میگفتی تاتی تاتی.

جالب اینجاست که مسیری رو که میخواستی بری رو خودت انتخاب میکردی و اگه من مقاومت میکردم شما همونجا مینشستی و با کمک دیوار یا چهاردست و پا به راهت ادامه میدادی..این اواخر هم چهاردست و پا رفتنت تغییر کرده و دیگه زانوتو رو زمین نمیذاری..

بگم از مرواریدات=30 مردداد یعنی تو 10 ماه و 25 روزگیت دندون هفتم(پایین سمت راستی)و 6 شهریور تو 11 ماه و 1 روزگیت دندون هشتم (پایین سمتچپی) خودشونو نشون دادن یه یه کوچولو بیقراری میکردی..

این روزا به هرچی که بخوای یا هرجا بری اشاره میکنی تا بهت بدیم..تند تند راه میری و به همه جا سرک میکشی..دیگه یاد گرفتی در کابینت رو باز کنی..به چیزایی که میدونی نباید دست بزنی میگی بو..

مامان سوری بهت یاد داد وقتی گلپر دود میکنیم دستتو تکون میدی تا دود پخش شه!!!!!!

از همه چی سریع تقلید میکنی..چند روز پیش امیر مهدی از تخت بالا رفت و شما هم دیدی و میخوای از هر ارتفاعی بالا بری..

هرچیز گردی ببینی میگی توپ و پامیشی تا شوتش کنی حتی به هندونه هم میگی توپ.

پایین اومدن از تخت رو یاد گرفتی..

با بابا رفته بودیم برات کفش بخریم رفتیم تو مغازه شما سوار کالسکه بودی یه کفش انتخاب کردیم و برات گرفتیم اومدیم بیرون از مغازه ده متری اونطرفتر خواستم بهت آب بدم دیدم یک لنگه کفش قرمز تو بغلته بله ما متوجه شدیم که  اون لحظه ای که داشتیبم برات کفش میگرفتیم این لنگه کفش نظر شما رو به خودش جلب کرده..کلی من و بابا خندیدیم و بابا هم لنگه کفش رو گرفت وبرش گردوند..

پنجشنبه 14 شهریور رفتیم جشن ختنه سرون نی نی دخترعموی بابا که اسمش ماتیاره.از لحظه ورودمون شما شروع به رقصیدن کردی و همه قربون صدقت میرفتن بعد اتمام جشن هم رفتی کنکاش توی تالار و همه جا رو وارسی کردی وروجک من..

اینجا هم تولد امیر مهدی شما کلاهشو گذاشتی رو سرت و مامان سوری رفت و برات کلاه گرفت

نی نی زندایی هدی آریا کوچولو هم 10 روز زودتر از موعدش به دنیا اومد و شما بعد از دیدنس کلی ذوق کردی و میخواستی بری بگیریش انگار فکر میکردی عروسکه!!!

کلماتی که میگی:

توپ - ادی(علی) -آپدین(آفرین) -بو _ب ب _دد _ بابا _ م م _آب _تاتی و جدیدترینش هم  _بده _ هست

غذاهات هم کته نرم با گوشت یا ماهیچه یا ماهی یا بلدرچین یا جوجه

سوپ ماهیچه-سوپ بلدرچین

آب سیب - آب هویچ

حریره بادوم با کنجد-زرده تخم مرغ

باران در حال نون خوردن

اینم شاهکارش

هر جا تسبیح ببینی میندازی گردنت..

نگاهت به تلویزیونه و داری عروسکتو میندازی تو لیوان..حلقه هاتو هم بدون نگاه کرددن میچینی روهم..

باران و بستنی قیفی

خوابیدن های این ماه

اینم یه مدلشه

اینجا هم داشتیم میرفتیم گردش(بلیرون)

گذاشتیمت تو آب مگه رضایت میدادی بیای بیرون...

بدون شرح