باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

دخمل با حجب و حیای من!!

1392/2/21 12:55
نویسنده : سودابه
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طلای من دختر قشنگم..

حالت که خوبه خوبه میدونم از شیطنتات تو وجودم میفهمم که سر حالی...

راستی 5شنبه که خونه مامانی سوری بودیم شما واسه فاطمه جون و هدی جون و امیر مهدی تکون خوردی..

مرسی قشنگم..

دیروز غزاله جون امد خونمون کلی منتظر بود تا شما براش یه قری بدی دستشو گذاشت رو شکم مامانی اما شما اصلا تکون نمیخوردی ولی همینکه دستشو بر میداشت ورجه وورجه هات شروع میشد اونم ناراحت شد منم گفتم دخملم با حیاست الان غریبی میکنه..

اما اگه بابایی از کنارم رد شه یا فقط بگه نی نی تکون میخوره یا نه شما یک قری میدی که نگو بابایی هم کلی ذوف

راستی دیروز با خاله غزاله و بابایی بودیم امامزاده ابراهیم داخل حرم رفتیم و زیارت کردیم برگشتنی رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه اونجا روبالشی دیدیم بابایی گفت این رو بالشی ها واسه مسافرت رفتن خوبن ازم پرسید بگیرم گفتم بگیر..بعد جای همه خالی کباب گرفتیم رفتیم خونه نوش کردیم..

عصر هم بابایی لالا کرد و من و خاله غزاله هم کلی غیبت کردیم!!!

غروب هم بابایی رفت بیرون و من و خاله غزاله رفتیم وب گردی...

شب من خواستم برم خونه مامان بزرگ رفتم روبالشی رو نگاه کنم دیدم بابایی 3تا خرید  برام سوال بود که چرا سه تا

شب غزاله جون رفت و منم رفتم خونه مامان بزرگ آخر شب اومدیم خونه از بابایی پرسیدم چرا سه تا روبالشی خریدی اونم گفت همینجوری..

موقع خواب بهم گفت دوستت ندارم گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گفت چرا پرسیدی سه تا رو بالشی گرفتم؟! من تازه فهمیدم که بلهههههههههههههههههههههههههههه....یکی واسه شما خرید بعد بابایی رو

ازش معذرت خواستم..

به بابایی گفتم حتما باید اینو تو وبلاگ بنویسم تا دخملم بدونه بابایی چقدر به فکرشه.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

غزاله جونتون
21 اردیبهشت 92 13:16
پیامم هست؟واسه همین مطلب؟
غزاله جونتون
21 اردیبهشت 92 13:34
عزیزم بابت همه چی از تو و علیرضا و مخملی ممنونم.
دوستوووووووووووووووووووون دارم ی عالمه قد هزارتا قابلمه.
راستی من خونم.گوشیمم امل جا گذاشتم.
اگه این پیام دو تا بود یکی رو حذف کن.


خواهش میکنم مواظب خودت باش بهت اس دادم ج ندادی حدس زدم...ما هم دوستت داریم

اب نبات
21 اردیبهشت 92 15:20
سلام مامانی مهربون نوش جانت ..راستی زیارررررررررررررررررت قبول ان شاللهبه خانه خدا مشرف بشین دخمل ما چطوره خوبه ؟؟مامانی خودت میزون میزونی گلکممممممممممممممم..بووووووووووووووووووووووووس


سلا عزیز دلم ما خوبیم.انشالله با همدیگه بریم...

ماماطهورا
22 اردیبهشت 92 15:41
عزيزمممممممممم خاله قربونت بره كه نيومده انقدرهمه رو شيفته ي خودت كردي


خدا نکنه خاله جون
نیلوفر
22 اردیبهشت 92 19:14
ای جااااااااان هرچی باشه دختره دیگه. خودشو واسه باباش لوس میکنه.


دقیقا همینطوره که میگی نیلوجون باباشم عاشقشه میترسم این فسقلی بیاد باباش منو یادش بره!!!!!
یه مامان مهربون!!
23 اردیبهشت 92 9:06
سلام عزیزم رمز واست خصوصی فرستادم برو بخونش


مرسی عزیزم
ونوشه
23 اردیبهشت 92 11:15
باباییا عاشق دختراشونن
مگه نشنیدی میگن دختر هووی مادره؟
الهی همیشه سایه ی پدر و مادر مهربون
مادربزرگا و پدربزرای خوبش بلای سرش باشه



مرسی عززم آمیییین

SaYa
23 اردیبهشت 92 20:04
عزیزم واست رمزو گذاشتم


مرسییییییییییییی

SaYa
23 اردیبهشت 92 20:12
به غیر از پست اول بقیش رمزش همینه
SaYa
23 اردیبهشت 92 20:24
azizam alan bezan