دخمل با حجب و حیای من!!
سلام طلای من دختر قشنگم..
حالت که خوبه خوبه میدونم از شیطنتات تو وجودم میفهمم که سر حالی...
راستی 5شنبه که خونه مامانی سوری بودیم شما واسه فاطمه جون و هدی جون و امیر مهدی تکون خوردی..
مرسی قشنگم..
دیروز غزاله جون امد خونمون کلی منتظر بود تا شما براش یه قری بدی دستشو گذاشت رو شکم مامانی اما شما اصلا تکون نمیخوردی ولی همینکه دستشو بر میداشت ورجه وورجه هات شروع میشد اونم ناراحت شد منم گفتم دخملم با حیاست الان غریبی میکنه..
اما اگه بابایی از کنارم رد شه یا فقط بگه نی نی تکون میخوره یا نه شما یک قری میدی که نگو بابایی هم کلی ذوف
راستی دیروز با خاله غزاله و بابایی بودیم امامزاده ابراهیم داخل حرم رفتیم و زیارت کردیم برگشتنی رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه اونجا روبالشی دیدیم بابایی گفت این رو بالشی ها واسه مسافرت رفتن خوبن ازم پرسید بگیرم گفتم بگیر..بعد جای همه خالی کباب گرفتیم رفتیم خونه نوش کردیم..
عصر هم بابایی لالا کرد و من و خاله غزاله هم کلی غیبت کردیم!!!
غروب هم بابایی رفت بیرون و من و خاله غزاله رفتیم وب گردی...
شب من خواستم برم خونه مامان بزرگ رفتم روبالشی رو نگاه کنم دیدم بابایی 3تا خرید برام سوال بود که چرا سه تا
شب غزاله جون رفت و منم رفتم خونه مامان بزرگ آخر شب اومدیم خونه از بابایی پرسیدم چرا سه تا روبالشی خریدی اونم گفت همینجوری..
موقع خواب بهم گفت دوستت ندارم گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت چرا پرسیدی سه تا رو بالشی گرفتم؟! من تازه فهمیدم که بلهههههههههههههههههههههههههههه....یکی واسه شما خرید بعد بابایی رو
ازش معذرت خواستم..
به بابایی گفتم حتما باید اینو تو وبلاگ بنویسم تا دخملم بدونه بابایی چقدر به فکرشه.........