معلومه که حسابی تنبلی!!!
سلام جیگمل مامانی..5شنبه بعد از ظهر یکم حالم بهتر شد غروب هم با بابایی و آرش رفتیم امامزاده ابراهیم بعدش یکم خرید کردیم و رفتیم خونه مامان بزرگ..تو راه امامزاده یه لحظه حس کردم تکون خوردی اما به قول بابایی مثل اینکه توهم زده بودم آخه دیروز اصلا این اتفاق نیفتاد.. دیروز صبح هم مامانی(مامان خودم)زنگ زد و گفت اگه جایی نمیرین با ما بیاین کوه ما هم از خدا خواسته رفتیم خیلی خوش گذشت کلی سبزی هم چیدیم امیر مهدی هم بود و طبق معمول با شیرین زبونیاش همه رو سرگرم کرده بود ماشالا 2 دقیقه به اون فکش استراحت نمیداد تو راه برگشت هم اینقدر خسته بود که تو ماشین خوابش برد.. حال مامان بزرگ بابایی هم زیاد خوب نیست و تو بیمارستانه ایشالا که خدا شفاش بده...
نویسنده :
سودابه
14:39