بخند تا زندگی کنم (اولین لبخند)
عزیز دلم امروز 47 روزه که اومدی به دنیای ما به خونه ما و مهمتر از همه به دل من و بابا...
هرچی از شیرینی این روزا بگم کمه..درسته که بیشتر وقتا خوابی اما حضورت تو خونمون حس میشه انگار خدا به زندگیمون روح دمید..بابایی به عشق تو هرروز زودتر از قبل میاد خونه تا کنارت باشه وقتی میشینه روبروت و نگات میکنه میشه عشق رو از نگاهش خوند هیچ وقت بابایی رو اینطوری ندیده بودم..
منم که با بودن کنارت آرامش دارم عروسک قشنگم..تا کنارت خوابم راحت میخوابی اما همینکه پا میشم تو به ول وله میافتی و بیدار میشی مامان فدای تو بشه..
دیروز صبح از خواب پاشدم تا برم w.c وقتی برگشتم دیدم بیداری و تا منو دیدی شروع کردی به خندیدن و منم کلی ذوق زده شدم و همراهت میخندیدم..عزیزم همیشه بخند..خدایم شکرت
اینم عکس امروز صبحه که هرکاری کردم نخندیدی و با اون چشای ناز و معصومت فقط نگام کردی
راستی دوباره سرما خوردی و دیروز بردمت دکتر و دوباره دارو البته ایندفعه فقط گلوت درد میکنه و سرفه میکنی منم که با هر بار سرفه کردنت اشک تو چشام جمع میشه اگه بابایی باشه کنترلش میکنم اگه نباشه ولش میکنم تا بیاد..
دخترک پاییزی من زود خوب شو چون طاقت دیدن بی تابیتو ندارم..