اولین برف زمستونی باران
عزیزکم فرشته کوچکم اولین روز برفیت گوارای وجودت امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی و از رحمتهای الهی سیراب بشی..
جمعه یازدهم بهمن 92 اینجا خیلی سرد شد و خبر از اومدن برف داشت..عصر برف شروع به باریدن کرد و تا دیشب ادامه داشت..شهر اینقدر قشنگ شده بود که اگه بزرگتر بودی مبردمت یبرون و کلی میگشتیم..یادمه آخرین باری که اینطوری برف بارید سال 86 بود که منو خاله غزاله کلی خاطره داریم از اون روز.دیروز خاله غزاله اومد اینجا کمکم چون عصری مهمون داشتیم.یه ایده خوب داد و منم استقبال کردم..چون نمیتونستیم شمارو ببریم بیرون برفو ببینی برف رو آوردیم پیشت و آدم برفی درست کردیم..
اینم بگم که 5شنبه گذشته خونه دوست من یعنی خاله زکیه بودیم همونی که عروسیش شما تو شکم من بودی و کلی قر دادیم!!با خاله غزاله و عمو علی و خاله سونیا وعمو سینا و دخملیش یسنا رفتیم..شروعش خیلی خانم بودی و اما بعد از 1 ساعت اونقدر گریه کردی که خواستیم برگردیم خونه..بخاری خونه خاله زکیه بد میسوزوند فکر کنم اذیت شدی بالاخره آروم شدی ما تا 1.5 شب اونجا بودیم البته شما خوابیدی.. اینجا هم بغل عمو علی هستی