باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

این روزهای باران

1393/2/4 14:58
نویسنده : سودابه
1,164 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم امروز روز ولادت حضرت فاطمه روز زن و روز مادره..من امسال اولین سالیه که مادر هستم اونم مادر یه فرشته ناز..خدایا شکرت..

دخترک مامان خیلی خیلی بلا شدی..یه هفته ای هست که  دست وپا میشی و عقب عقبکی میری اگه حواسمون بهت نباشه سر از کجاها که در نمیاری..

 

و از هر 10 تا تلاشت یه بار به جلو میری و جدیدا هم اد گفتی وقتی دستات رو زمین زانوهاتو هم از زمین بلند میکنی ..

یه کار جالبی هم که میکنی اینه که از حالت دراز کشیده 4 دست و پا میشی و بعد میشینی.. 

یه چند وقتی هم هست که زبونت همش بیرونه و آماده خوردن!

یه خبر خوب هم اینه که از 20 فروردین دیگه رو پام نمیخوابی بلکه کنارت دراز میکشم و چشام رو میبندم شماهم بعد کلی ورجه وورجه کنارم میخوابی و این وسط چشو چال من کور میشه آخه تا خوابت ببره هی میکوبی تو سر و صورتم!!! 

روزی که رفتیم تا واکسن بزنی بهم گفتن که باید تو 6 ماهگی آزمایش کم خونی بدی 25 فروردین دایی حسن اومد دنبالمون و رفتیم آزمایشگاه فاطمه جون هم اومد..من بیرون وایستادم و دایی و فاطمه جون شمارو بردن داخل ازت خون گرفتن بمیرم الهی کلی گریه کردی و محکم چسبیده بودی به دایجون..

 

خدارو شکر جواب آزمایشت خوب بود ..

دیگه واسه خاطر قطره آهن گریه نمیکنی و به مزه اش عادت کردی..

وقتی بابا برات پا پا پلنگه (اتل متل گیلانی) میخونه شما با دستای کوچولوت به هر چی که دم دستت باشه ضربه میزنی..

چند وقتیه یاد گرفتی پای راستت رو میکوبی به زمین چه موقع بازی وقتی که دراز کشیدی چه موقع شیر خوردن..واسه همین ناخن پات شکست..

حلقه فکریتو میبری بالای سرتو میچرخونیش..و یه کار خیلی خطرناک هم انجام دادی و اون اینکه وقتی داشتم جارو برقی میکشیدم شما رفتی دوشاخه جارو رو کشیدی و با پریز آوردیش بیرون و وقتی من داد زدم شما با سرعت تمام با روروئکت فرار کردی..این تنها پریزی بود که در دسترست بود و من اونو کورش کردم... 

 

 اینم بدون شرح

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

mona.
12 اردیبهشت 93 3:23
بزنم به تخته کلی شیطون شده دخملیمون، فداش بشم کلی دلم براش تنگ شده بود
سودابه
پاسخ