بعد از اینکه وارد زایشگاه شدم (حوالی ساعت 9)خانم نظافتی اومد پیشم من ازش پرسیدم که حول و حوش چه ساعتی زایمان میکنم و اون گفت نهایتا تا 12 کوچولوت تو بغلته ..وای این جمله خیلی بهم آرامش داد.. بهم سرم وصل کرد و کیسه آبم رو با دست پاره کرد و گفت ورزشهایی رو که قبلا انجام میدادم انجام بدم..پاره شدن کیسه آب همانا و شروع شدیدترین دردها همان.. خوشبختانه اون شب جز من و یه خانم دیگه زائو دیگه ای نبود..من درد میکشیدم اما صدام در نمیومد خانم نظافتی بهم گفت سودابه جان دخترم داد بزن راحت باش اما من صدامو تو گلو خفه میکردم میترسیدم مامان اینا اون بیرون صدامو بشنون..فقط زیر لب امام رضا و قمر بنی هاشم رو صدا میزدم.. بعد از نیم ساعت یه لگن بهم دا...