باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

دیگه چیزی نمونده

1392/4/25 13:38
نویسنده : سودابه
891 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم نفسم هستی ام

خوبی قشنگم..من خوبم خدارو شکر..

دیشب تو خوابم دیدمت یه دخمل ظریف مث خودم که موهاتم لخت و بلند بود و دم اسبی بسته بودی..قربونت برم.....

امروز 29 هفته میشه که دارم با نفسهات زندگی میکنم باهات حرف میزنم و هیچکسی از خودت بهم نزدیکتر نیست..

تا 10 هفته دیگه تو بغلمی اگه خدا یاری کنه..از خدای خوبم ممنونم که تا الان بهم این قدرت رو داد تا مواظبت باشم و ازش میخوام این هفته های اخر رو هم پشتو پناهمون باشه.وازش ممنونم که منو لایق مادر بودن دونست و یکی از فرشته هاشو بهم داد..ممنونم خدای خوووووووووبم به خاطر هرچیزی که دادی و ندادی..

دختر 29 هفته ای  من انگار همین دیروز بود که فهمیدم توی وجودمی..چقدر زود گذشت الان تو دلمی و با تکون خوردنات بهم آرامش میدی بعضی شبا از خواب میپرم و منتظر تکون خوردنت میشم و وقتی که تکون خوردی با خیال راحت میخوابم..وقتی به دنیا بیای دلم واسه ورجه وورجه های تو وجودم تنگ میشه عزیزکم..این روزا خیلی دیر میگذره روزای بلند تابستون انگار تموم شدنی نیستن..هر  روز رو میشمرم و وقتی به سه شنبه میرسم آروم میشم چون میدونم یه هفته از هفته های انتظارم کم شده..چه چیزی زیباتر از دیدن قلب کوچیکی که با هر نبضش ، دنیای مرا زیر و رو می کند ؟؟

دیگه چیزی به پایان زندگی دونفره منو بابایی نمونده به زودی میشیم سه تا.. 

از خدا میخوام که تو صحیح و سالم باشی عشقم..جز این هیچی نمیخوام دخترک قشنگم.. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ماما طهورا
25 تیر 92 13:59
انشالله همين هفته هاي آخرهم به خوبي ميگذره و فرشته كوچولو پاهاي نازش و ميزاره تواين دنيا عزيزدلم


انشالله واقعا انتظار سخت اما شیرینیه
مامان ازاده
25 تیر 92 14:31
ایشالا سودابه جون-واقعن خیلی زود گذشت-حس منم مثل خودته-اول که شبا اصلن خواب ندارم-وقتی هم میخوابم و یهو از خواب پا میشم منتظر تکون خوردنشم


میدونم دلم واسه تکون خوردناش تنگ میشه آزاده..

مامان ازاده
25 تیر 92 16:47
اره واقعن بعدش شیرینه-انشالا همه مامانا بخوبی و خوشی این مرحله رو بگذرونن


انشالله

نیلوفر
25 تیر 92 18:25
چه قشنگ توصیف کردی سودابه جون

انشااله این ده هفته ی پایانی هم به سلامتی طی بشه. دلت برای ورجه وورجه هاش تو دلت تنگ میشه ولی در عوض خودش و بغل میگیری و بو میکشی. هروقتی می بینی تنش بوی شیر میده بیشتر و بیشتر شیفته ش میشی.


وای نیلو نگو که دیوونه میشم...................
سحر
26 تیر 92 2:10
عزیزم دیگه چیزی نمونده تا کوچولوت رو بغل کنی با صدای هر نفس یه شکر به درگاه خدای بی همتا. التماس دعا


مرسی عزیزم ایشالا تو هم خیلی زوداین حسو تجربه کنی..

اسماء ஜ مامانه فسقل ஜ
27 تیر 92 16:26
دیگه دوران راحتی داره تموم میشه وصدای گریه وشادی یه نوزاد نزدی است هوووووووووووووووووووووووررررررررررررررراااااااااااااااا


تو معلوم هست کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟