باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

سونوی30 هفتگی + پایان 7 ماهگی

1392/5/1 14:29
نویسنده : سودابه
221 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااام عشق مامان خوبی؟؟

امروز دخملی مامان هم وارد 8 ماهگیش شد هم سی هفته رو تو وجودم پشت سر گذاشت هورررراااااااااااااااااااااااااااا

این روزا داره میگذره و کم کم دارم به لمس وجودت نزدیکتر میشم درسته از وجودم میای بیرون اما این قلب منه که بیرون سینم میتپه..

یکشنبه فاطمه جون و هدی اومدن کمکم و یه سری از وسایل خونه رو جمع کردیم (البته من هیچ کاری نکردم)دست گلشون درد نکنه..عسل عمه هم بود و اونم کمک کرد فدای اون دستای کوچولوش بشم..

امروز نوبت سونو دارم برم ببینم شما اندازه چی شدی فدات شم..فاطمه جون هم باهام میاد..

جمعه عصر منو بابایی تو هال دراز کشیده بودیم بابایی خواب بود منم داشتم فیلم تماشا میکردم که یهویی ورجه وورجه های شما شروع شد منم دستم ناخودآگاه میره سمت شکمم وقتی شما تکون میخوری.همینکه دستمو بردم سمت شکمم انگار پات بود یا مشتت نمیدونم اومد تو دستم اما شمای وروجک سریع از دستم درش آوردی یه چیز اندازه یه گردو..منم غش و ضعف وکلی قربون صدقه دخملیم رفتم که بابایی از خواب پرید و گفت دیوونه شدی چرا با خودت حرف میزنی منو میگی شدم این شکلی

البته بعد اینکه بابایی بیدار شد وقتی شاکی شدم گفت اصلا یادش نمیاد که چیزی گفته باشه مث اینکه حسابی خواب بود.. 

الانم میخوام ناهار بخورم برم پیش خاله غزاله..راستی یادم رفت بگم خاله غزاله واسه همیشه اومد آمل..وقتی جواب سونو رو گرفتم هم عکس و هم خبر رو میذارم عروسک 30 هفته ای مامان.. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

اب نبات
1 مرداد 92 14:40
سلام عزیزم دخملی ما خوب خوبه ..منتظر خبرهای خوش هستم جواب سونو رو گرفتی ما رو بی خبر نزاریا ...




مرسی عزیزم تو چطوری؟حتماگلم






مامان ازاده
1 مرداد 92 15:03
سی هفتگی دخملمون مبارک باشه-ایشالا که حسابی هم رشد کرده-مواظب خودتم باش که توی اسباب کشی خسته نشی
ماشالا این وروجکها که اصلن تو دلمون خواب ندارن همش در حال تکون خوردنن


مرسی آزاده جون..کارگر میگیرم خودم کاری نمیکنم..واقعا دخمل من که وقتی خوابم اینقدر ورجه وورجه میکنه تا منو بیدار کنه وقتی بیدار میشم مظلوم میشه قربونش برم

ماماطهورا
1 مرداد 92 19:28
وويييييييييييييييييييييييييييي قربون اون دستاي اندازه ي گردوش بشم من


خدا نکنه عزیزم

سحر
1 مرداد 92 19:48
آخـــــی عزیزم خدا حفظش کن ایشالا بسلامتی


ممنونم قربونت برم
نیلوفر
2 مرداد 92 15:46
ای جاااااااااااااااااااننننننننننننننننن میخواسته مامانش نازش کنه. دخمل ملوسسسسسسسسسس


آره لوسم دیگه خاله جون

SaYa
3 مرداد 92 11:45
سلام عزیزم خوبی؟خب خداروشکر فاطمه جون و عشق عمه و هدی جون هستن واسه کمک
خدا برات نگهشون داره عزیزدلم
الهیییییی چقد حس قشنگیه که بچه تو شکم آدم باشه و بتونی یه کم دستشو بگیری
وای باید حس فوق العاده و بی نظیری باشه واقعا عزیزززززم
خب کم کم ماه آخر و آماده شدن برای عزیزدلموووونه فداش بشم من عزیزدلمههههه


آره خدارو شکر که هستن.واقعا حس فوق العاده ایه ایشالا تو هم تجربش میکنی گلم..خدا نکنه خاله جونی

اسماء ღمامانه فسقل ღ
3 مرداد 92 16:00
ای جونم دخملی بزرگ شد
خاله غزاله نمیخوان بیان؟؟؟


آرامین
3 مرداد 92 16:37
الهی، خیلی حلل و هوای خوبی داری، میدونم، منم باردارم و تقریبا همه حسمون مشترکه، امیدوارم این چند هفته باقیمونده هم به شادی و سلامتی سپری بشه عزیزم




انشالله..ای کاش آدرستون رو میذاشتید






ونوشه
6 مرداد 92 11:09
این دخمل طلا شیطونه
به مامان سودیش رفته



قربونت برم
ارمامین
13 مرداد 92 1:44
Aramin.niniweblog.com
عزیزم اینم آدرس من و دخملم



مرسی مامانی