باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

افتخارم این است که مادرم

1392/5/31 14:48
نویسنده : سودابه
264 بازدید
اشتراک گذاری


نفس که می‌کشی، آرام می‌شوم  



دلت که می‌گیرد
گریان

آه که می‌کشی، زار می‌زنم؛
لبخند می‌زنی، ذوق می‌کنم ...

ازابتدا
جزئی از همیم؛
درد می‌کشم
به دنیا می‌آیی ...

کودک هستی، هم‌بازی‌ات هستم؛
مدرسه می‌روی، هم‌کلاسی‌ات؛
بزرگ می‌شوی، دوست بی‌کلک...

و بزرگتر که می‌شوی
غریبه می‌شوم ،،گاهی ...

یادت نرود،
من همانم که هم بازی تو بوده‌ام
همانقدر کودک
همانقدر ساده که هرچه گفته‌ای، باور کرده‌ام

من عوض نشده‌ام ... تو بزرگ شده‌ای ...
و هرچه بزرگتر، دورتر
و هنوز لبخند را بر چهره دارم!

من همانم که هستم
بارها چشم گذاشته‌ام و تو قایم شده‌ای
خودم را به ندیدن زده‌ام، تو برده‌ای
و لبخند زده‌ام !


حتی وقتی نوبت تو می‌شود بگویی دوستت دارم ،

من میگویم ،، دوستت دارم . .

چه بگویی چه نگویی!

همین بس است
من مادرم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

اب نبات
31 مرداد 92 15:20
مثل همیشه زیبا...با احساس و همچنین دلنشین


مامان ازاده
31 مرداد 92 15:44
ایشالا همه یه روز مادر بشن و به آرزوشون برسن-واقعن حس قشنگیه


ایشالا...
mona
31 مرداد 92 17:25
خیلی زیبا ،مثل همیشه مادر خوب یک ماه آینده!!


فدای تو
نیلوفر
1 شهریور 92 21:14


وای سودابه تو مادر فوق العاده ای هستی.

عزیزم خیلی قشنگ نوشتی


مرسیییییییییییییییییی
ونوشه
10 شهریور 92 13:59
مادر بودن بهترین نعمت دنیاست