انتظار روزهای پایانی
سلام گل دختر مامان
داره کم کم میرسه روز دیدار..این روزا انگار یه ثانیه یه ساعت میگذره و من منتظر..
دخترکم الان 37 هفته و 5 روزه که تو دلمی و اگه خدا یاری کنه تا دو هفته دیگه تو بغل خودمی حالا یا زودتر یا دیر تر..
عزیزکم مامان بزرگت هنوز رشته و من هر روز صبح از خونه پا میشم میرم خونه ی مامان بزرگ و واسه عمو غذا درست میکنم و برمیگردم و دوباره غروب..و این شده کار هر روزم..
تو اینقدر دختر گلی بودی که اصلا اذیت نشدم فدات شم وقتی به این فکر میکنم که قراره به زودی تو رو تو بغلم بگیرم همه چی برام آسون میگذره.
قرار بود 4شنبه برم دکتر اما تنبلی کردم و اگه خدا بخواد فردا میرم..بهداشت هم رفتم و خدارو شکر همه چی خوب بود اما زیاد وزن اضافه نکرده بودم و این به خاطر تحرک زیاد تو این مدت بود..
احتمالا فردا یا پس فردا میرم خونه عزیز جون و منتظر اومدنت میشینم..
سیسمونیت هم تقریبا چیده شد و مونده عروسکات..وقتی اونارو هم چیدم عکس میذارم..
سعی میکنم قوی باشم چون تو توی وجودمی عزیز دلم..
از همه ی دوستای گلم میخوام برام دعا کنن تا زایمان راحتی داشته باشم و دخترم رو صحیح و سالم تو بغلم بگیرم..منم قول میدم موقع زایمان به فکر تک تکتون باشم.