باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

چطور فرشته ی من زمینی شد...(1)

1392/7/23 13:08
نویسنده : سودابه
250 بازدید
اشتراک گذاری

سوم مهرماه یعنی چهارشنبه از ساعت 2/5 نیمه شب احساس کردم کمرم داره از پاهام جدا میشه یه کم تحمل کردم و به خودم پیچیدم اما واقعا تحملش سخت بود از تخت پاشدم رفتم تو هال چون نمیخواستم علیرضا رو بیدار کنم تا ساعت 5 صبح توی هال راه رفتم دیگه کلافه شده بودم علیرضا رو صدا کردم و رفتم زیر دوش آب گرم کلی دردم تسکین پیدا کرد..یه ساعتی تو حموم بودم ..ساعت 7 صبح کمی آروم شدم و یه ساعتی خوابیدم..ساعت 8 صبح به فاطمه زنگیدم و اون بعد از فرستادن امیرمهدی به مهد اومد دنبالم و با هم رفتیم خونه مامانم..از 4 شنبه راه رفتن هام رو زیاد کردم.. کمی از دردام خوابید اما کامل نه ترشحات خونی هم همچنان ادامه داشت..شب هم خیلی درد داشتم زنگ زدم به خانم نظافتی(ماما) و گفت که 5شنبه برم پیشش.صبح 5شنبه منو فاطمه رفتیم پیش ماما..مامای مهربون بعد از معاینه گفت که دهانه رحمم 1/5 سانت باز شده و این خیلی خوبه واگه تا فردا دردام شدیدتر شد که شد اما اگه همینجوری بودم شب برم بیمارستان..

انگار علم غیب داشت چون به محض اومدن به خونه دردام چند برابر شد اما اصلا بروز نمیدادم جون میدونستم مامان بفهمه میگه همین الان بریم بیمارستان..شب فاطمه پیشم موند..البته توی همه ی این لحظات فاطمه و هدی پیشم بودن و این به من دلگرمی میداد و اعتماد به نفسم رو بالا میبرد..

شب هم انگار درد بیشتر و بیشتر میشد چند بار رفتم دوش آب گرم گرفتم..

و اما جمعه صبح شروع دردهای شدید..میگرفت و ول میکرد..دلم میخواست داد بزنم و گریه کنم اما میترسیدم مامان فشارش بره بالا..اصلا نمیذاشتم مامان درد کشیدنم رو ببینه به محض شروع درد از اتاق میومدم بیرون یا نمیذاشتم مامان بیاد تو اتاق..کاملا میتونستم استرس رو از نگاه مهربونش بخونم آخه مامان اصلا راضی نبود من طبیعی زایمان کنم قربونش برم که تو این مدت خیلی خستش کردم..

از صبح جمعه درد زیر شکم و کمرم شده بود صد برابر اما هنوز تحملش آسون بود 

حوالی ساعت 10 صبح روغن کرچک رو با آبمیوه مخلوط کردم و با هزار مکافات زدم بالا ..صبحانه و ناهار نخوردم و فقط مایعات خوردم تا موقع زایمان حالت تهوع نگیرم..از صبح فاطمه و هدی واسم زمان میگرفتن تا ببینیم فاصله دردام و مدتش چقدر شده..آخه ماما گفته بود که اگه هر 3 دقیقه یه درد 30 ثانیه ای داشتم باید سریع برم بیمارستان و تاکید کرد که تا دردام شدید نشده بمونم خونه..صبح فاصله دردام 6 دقیقه بود  ومدتش 30 ثانیه اما عصر مدت دردام شده بود بالای 30 ثانیه و فاصله دردام 3 تا4 دقیقه..دیگه مطمئن شده بودیم این درد درد زایمانه..خدای من باورم نمیشد دیگه ساعات پایانی انتظارمه..

ساعت 7/5 به مامازنگیدم  و با مامان و هدی و علیرضا رفتیم بیمارستان..بغض گلومو فشرده بود یک کلمه حرف نمیزدم نمیتونستم تو صورت مامان یا علیرضا نگاه کنم چون اگه نگاشون میکردم بغضم میترکید..

بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم ماما منو معاینه کرد و گفت که دهانه رحمم 4/5 سانت باز شده و این عالیه و اگه اینطوری پیش بره زایمان خوبی خواهم داشت ..

راستش وقتی وارد بیمارستان شدم یه لحظه فقط برای یه لحظه ته دلم خالی شد اما به خودم گفتم که میتونم..

لباس رو از خانم نظافتی گرفتم و پوشیدم تا پذیرش بشم ساعت شده بود8/5 و بغض کرده بودم  به مامان اینا نگاه نکردم آروم خداحافظی کردم و وارد زایشگاه شدم میتونستم بفهمم مامانم الان چه حالی داره..

البته نا گفته نماند که من کل 5شنبه و جمعه رو تو خونه کلا راه رفتم و جز مایعات چیز دیگه ای نخوردم این خیلی بهم کمک کرد..

(( ادامه دارد )) 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا
27 مهر 92 17:50
سلام عزیزم
واقعا بهت تبریک می گم
خیلی قوی هستی
منم گفتم شاید طبیعی زایمان کنم ، اما بعید می دونم این قدرت رو داشته باشم



عزیزم فقط کافیه بخوای...
میترا
29 آبان 92 12:48
ما شاکی هستیم چرا نمینویسی