باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

منو ترسوندی عزیزم

1392/1/26 15:14
نویسنده : سودابه
300 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح رفتم مرکز بهداشت واسه مراقبت.ماما وزنم رو گرفت و بعدش گفت دراز بکشم رو تخت تا به ضربان قلبت گوش کنه.حدودا یه رب گشت اما ضربانی نبود ازترس داشتم میمردم دست به دامن دوازده امام شدم...خدای من خودت کمک کن..بعد از اینکه نا امید شد بهم گفت که به پهلوی چپم برگردم کمی به پهلو موندم و دوباره اومد تا ببینه قلبت میزنه یا نه که اینبار خدا نا امیدم نکرد صدای قلبت اومد.اینقدر تند میزد که انگار کیلومترها دویدی...یه نفس راحت کشیدم خدا رو شکر کردم.بعد اومدم خونه..راستی ماما گفت از ضربان قلبت شاید بشه گفت که یه دختر کوچولویی اما این حدس حتمی نیست منم که همین چند لحظه قبل از یه استرس نجات پیدا کرده بودم گفتم مهم نیست چی باشه فقط باشه و سالم باشه..دوستت دارم کوچولوی من دیگه مامان و نترسون.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)