لیله الرغائب
سلام ناناز مامانی
امروز صبح که از خواب پاشدم بعد خوردن صبحونه شروع کردم به تمیزکردن خونه
بعد جارو کشیدم
ظرفهارو شستم
بعد هم یه دوش حسابی
حول و حوش ظهر بود که بابایی زنگید و گفت که با خاله آزاده و همسریش (همکارای بابایی) بریم بیرون منم قبول کردم و سریع یه ناهاری خوردم و آماده شدم ساعت 3 اومدن دنبالمون و 4 تایی +شما و فسقلی خاله آزاده که معلوم نیس گل به سره یا گل پسر رفتیم زیارو.. اونجا یه زیارتگاه داره (ایشالا وقتی اومدی میبرمت اونجا) زیارت کردیم و نماز خوندیم اونجا واسه همه مامانا دعا کردم چه مامانایی که منتظرن نی نی بیاد تو دلشون به خصوص ماما طهورا و نیلوفر جون و خاله غزاله چه اونایی که نی نی تو راه دارن و چه مامانایی که نی نی شون زمینی شده و کنارشونه..ایشالا خدا تو این شب عزیز که شب آرزوها هم هست همه مامانا رو به آرزوشون برسونه..
بعد زیارت رفتیم تو جنگل یه عصرونه مختصری زدیم به بدن و برگشتیم..
کلی خوش گذشت و خندیدیم.
دست خاله آزاده و عمو امیر درد نکنه ایشالا برا نی نی کوچولوش جبران کنیم
شما هم تو شمک مامانی خوشحال بودی هر وقت هم بابایی میپرسید همسایه (یعنی شما)خوابیده یا نه شمام انگار صدای بابایی رو میشنیدی با ورجه وورجه هات به ما میفهموندی که بیداری فدات شم..
امروز صبح زنگیدم به فاطمه جون و امیر مهدی گوشی رو برداشت بهش گفتم کجا بودی گفت حمام منم به شوخی گفتم لباس تنت نیست؟اونم فکر کرد من دارم میبینمش گوشی رو گذاشت. قربونش برم..