قربونت برم من...نوزده هفتگیت هم مبارک..
سلام جوجوی من
معلومه حسابی شنگولیا..آخه تا صبح نذاشتی مامانی بخوابه هی ورجه وورجه میکردی..
دیشب بابایی کلی تلاش کرد تا حرکتت رو حس کنه شما هم حسابی واسه بابایی تکون میخوردی اما بابایی چیزی متوجه نمیشد امروز صبح دوباره دستشو گذاشت رو شکمم و شما هم انگار فهمیدی و یه تکون حسابی خوردی که بابایی حست کرد و کلی ذوق و قربون صدقه..
منم که با هر تکون جنابعالی کلی غش و ضعف میکنم..
وقتی ایستادم چیزی حس نمیکنم اما وقتی میشینم یه کوچولو متوجه تکونات میشم اما امان از وقتی که دراز (همین الان تکون خوردی) می کشم مخخصوصا به پشت ....
الان دیگه تقریبا همه میدونن شما حرکت کردی مامانی و فاطمه هر روز صبح زنگ میزنن و خبر تکونات رو میگیرن الانم که بازم داری ورجه وورجه میکنی..
دیگه تکونات مثل وول خوردن و حرکت کردن نیست میشه گفت مثل یه حبابی که میترکه یا مثل یه نبض بزرگ...عاشقتم عسلم..
راستی امروز نوزده هفتیگیت رو هم پشت سر گذشتی قربونت برم..