باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

مامان فدای اون انگشتای کوچولوت بشه که تو دهنته..

سلم عشق مامان  مامانی 18 فروردین وقت دکتر داشت..رفتم مطب و رو تخت دراز کشیدم دکتر اومد اول یه سونو گرفت و گفت که همه چی خوبه.بعد مانیتور رو کرد سمت من و بهم نشون داد که شما چطوری نشسته بودی و انگشتاتو میخوردی وقتی به بابایی گفتم گفت که از همین حالا معلومه که کوچولومون چقدر شکمو میشه.از دکتر پرسیدم که جنسیتت معلومه یا نه اونم یه کم دقت کرد و گفت که اینطوری که این کوچولو نشسته چیزی معلوم نیست..آخ که مامانی فدات میشه خوشگلم..بعدش صدای قلب کوچولوتو واسه دومین بار شنیدم و یه جون تازه گرفتم..عزیز دلم مواظب خودت باش چون تو دنیای بیرون از دنیای تو خیلی ها منتظر اومدنت هستن از همه بیشتر من و بابایی..دوستت داریم بووووووووووس 
21 فروردين 1392

عیدت مبارک کوچولوی من

آرزو دارم بهاران مال تو شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو.. امروز 4 فروردین 92.ما خونه ایم و به یه چند جایی هم سر زدیم.امسال به خاطر شما مسافرتمون روکنسل کردیم و خونه موندیم.الان هم بابایی کنارمه.تا الان بیرون بودو تازه رسید خونه...........خیلی دوستت دارم بووووووووووووووووس
21 فروردين 1392

دازی چی کارمیکنی اون تو وروجک؟؟؟؟؟

سلام قشنگترینم.امیدوارم خوب خوب باشی.دیروز نمیدونم داشتی چه کار میکردی که اصلا حالم خوب نبود از شانسم دیشب مهمون هم داشتیم نمی دونم چطوری به کارا رسیدم بابایی هم دم به دقیقه زنگ میزد که ببینه من و شما چطوریم..تا برم باشگاه همونطوری حالم بد بود غروب که اومدم خونه بهتر شدم. دیشب دوست بابایی و خانمش و دو بچه هاش اینجا بودن.یه پسر کوچولو دارن اسمش رامانه خیلی بانمک و نازه.وقتی بغلش میکردم همش تصور میکردم که تو توی بغلمی اگه بدونی چقدر حس خوبی بود..عزیز دلم خوب و سالم باش من و بابایی خیلی انتظار اومدنتو میکشیم.....
20 اسفند 1391

زندگی دوباره من

سلام کوچولوی من امیدوارم جات خوب باشه. میخوام برات از اون روزی بگم که فهمیدم تو وجودم داری شکل میگیری و مثل یه گل زیبا جوونه زدی و داری رشد میکنی .اون روز(9بهمن91 ساعت  6 عصر)اصلا حالم خوب نبود با بابایی رفتیم دکتر.خانم دکتر برام آزمایش نوشت و منم اونو اانجام دادم و در کمال ناباوری و زمانیکه اصلا انتظارشو نداشتم دکتر بهم گفت که دارم مامان میشم.   وای خدای من نمیتونم بگم چه حسی داشتم. خدا بهترین هدیشو بهم داده بود اونم تو چه روزی؟؟روز تولد حضرت محمد. وقتی اومدم خونه واسه اینکه مطمئن بشم بی بی چک هم زدم که اینم نتیجش:   بابایی هم کلی ذوق کرد.بعدش من و تو اولین عروسی رو با هم رفتیم عروسی دوست مامان (خاله وحیده).آخ...
13 اسفند 1391

فسقلی من

سلام عشق مامان میدونم بی معرفتم که چند وقته برات ننوشتم ام عسل من سیم تلفنمون قطع شده بود و اینترنت نداشتیم بابایی دیروز درستش کرد . .راستی یه خبر بابایی 5شنبه واسه خونمون یه گرامافون خرید......دیروز وقت دکتر داشتم واسه اینکه بفهمم شما در چه حالی...دکتر گفت همه چی آرومه!!! قلب کوچولوتم بهم نشون داد اگه بدونی چه ذوقی کردم  تا شب واسه بابایی پزشو میدادم... واسه 26 اسفند هم یه سونو برام نوشت.فکر کنم تو سونو این ماه بتونم صدای قلب کوچولوتو بشنوم.خیلی دلم میخواد بابایی هم بیاد باهام  تا اونم صدای قلبتو بشنوه... حال عمومی خودم خوبه اما بعضی وقتا معدم به هم میریزه که اونم در برابر داشتن تو هیچی نیست.. امشب سالگرد عموی باباییه و ...
13 اسفند 1391

همه ی عشق این دنیا رو به تو هدیه میدم عزیزم

سلام نفس مامان بابایی امروز رفت تهران و من و شما رو تنها گذاشت ای بابایی لوس!!!!! راستی میخوام اولین هدیه ای که من و بابایی برات خریدیم و بهت نشون بدم : یه روز منو بابایی رفته بودیم فروشگاه که من این پتو رو دیدم و ازش خوشم اومد با اینکه هنوز نبودی اما بابایی اینو برات گرفت.امیدوارم خوابای قشنگی زیر این پتو ببینی عسلم... این یکی رو هم رفته بودیم زاهدان واست سوغات گرفتم:   این دوتا رو هم عمو غلامرضا بعد اینکه فهمید شما تو ر اهی برات گرفت:     امیدوارم زود بیای و با اینا بازی کنی..مامانی فدات میشه................  ...
5 اسفند 1391

قلب مامان واسه تو میتپه عزیزکم

امروز 21 بهمن91 واسه اولین سونوم رفتم دکتر.می دونی دکتر بهم چی گفت؟؟؟؟؟!!!!!!نی نی کوچولوی من الان 6 هفته و 4 روزشه دکتر اینم بهم گفت که الان یه قلب کوچولو هم داری عزیزکم.   مامانی خیلی خوشحال شد و زودی به بابایی خبر داد تا اونم خوشحال بشه. عزیز دلم از همین الان انتظار اومدنتو میکشم.......   ...
5 اسفند 1391

لحظه ها چقدر دیر میگذره خوشگلم

ناز من امروز 2 ماهت تموم شد.وای که چقدر منتظرم این روزا بگذره و تو رو تو بغلم بگیرم و صورت ماهت  رو ببوسم..امروز قراره با بابایی برات یه اسم انتخاب کنیم با اینکه هنوز نمیدونیم توی کوچولو یه دختر نازی یا یه پسر کوچولوی شیطون...به هر حال قراره یه اسم پسر و یه اسم دختر برات انتخاب کنیم عزیز دلم...
3 اسفند 1391

قشنگ من هر کارری کنی دوستت دارم عسلم

سلام گلک مامان.2 روز اینترنت نداشتیم نتونستم بنویسم.امروز صبح هم وقتی بابایی داشت میرفت سرکار یه کوچولو مامان و اذیت کردی وحالم بد شد اما اشکال نداره وقتی فکر اومدنتو میکنم آروم میشم.راستی بابایی هم حالش خوب شد از جمعه بر گشت به اتاقش.... هورا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 
29 بهمن 1391