باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

من اومدم

سلام به همگی...سلام به همه ی دوستای گلم که بهم لطف داشتن و جویای احوالم بودن..من و دخترم  خوب خوبیم به لطف خدای مهربون  .الان هم که دارم مینویسم بارن کنارم دراز کشیده و داره با خودش بازی میکنه..  از 5 مهر که فرشته کوچولوم اومده تو بغلم خونه مامانم بودم و اونجا دسترسی به اینترنت نداشتم البته علیرضا 2 بار مودم رو آورد اما جون نداشت.دیشب اومدم خونه مادر شوهری و تا 5شنبه میمونم سعی میکنم تا اون موقع همه ماجرا رو تعریف کنم...  
21 مهر 1392

مناسبتها

  جمعه 1392/7/5 ساعت 11 و 4 دقیقه شب زمینی شدن فرشته اسمونی ما  سه شنبه 1392/7/9 ساعت 8 صبح آزمایش تیروئید و تست شنوایی سنجی چهارشنبه 1392/7/10 ساعت 11 اولین مراجعه به مرکز بهداشت و شناسنامه دار شدن باران کوچولو و افتادن بند ناف باران  حالا سر فرصت میام و کامل توضیح میدم... من و دخمل طلا هم خوب خوبیم..     
11 مهر 1392

باران یک روزه....

  سلام غزاله هستم عکاس نماینده و وکیل تام الاختیار سودابه و باران والبته مقدار کمی علیرضا.اومدم با عکسای جدید دخملی که به گفته مامان سودیش خیلی خانمه .ی تخته پیدا کنید بزنید به تخته. بریم سر وقت عکسای باران برزگر از امل:   این یکی عکس امروزه: بارانو دیدین لذت بردین.سعی میکنم عکسای جدیدشو براتون بذارم.فعلا....       ...
8 مهر 1392

من مادرم

تو وصل بودی به بهشت و من وصل شدم به تو... بهشت کشیده شد به زیر پاهایم...   دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قل...
6 مهر 1392

یه نشونه خوب

سلام وروجکم قند عسلکم امروز که از خواب پاشدم ترشحات قهوه ای دیدم اولش ترسیدم اما یادم اومد که ماما گفته بود طبیعیه..با این حال زنگیدم به ماما.. اونم گفت که خیلی خوبه این یعنی دهانه  رحم داره باز میشه و آماده میشه برای زایمان... خیالم راحت شد... من هر روز 2 ساعت میرم پیاده روی بعضی وقتها بابایی همراهی میکنه بعضی وقتها هم با خاله غزاله میرم.. امروز یه کم کمر و شکمم میدرده میرم دوش بگیرم و برم خونه عزیز.. قول میدم تا آخر هفته عکس سیسمونی رو بذارم... راستی امروز امیر مهدی شیرین زبون عمه رفته پیش دبستانی قربونش برم..  خدای من خدای خوب و توانای من تو که بهترین نعمتتو داری بهم میدی این توانایی رو هم بهم بده تا بتونم شکر این نع...
1 مهر 1392

فرشته و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: میگویند شما میخواهید مرا به زمین بفرستید آیا من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم؟؟ خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او از تو  مراقبت خواهد کرد. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که میتواند برود یا نه -گفت: در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادمه داد:من چگونه میتوانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمیدانم؟؟؟... خدا...
29 شهريور 1392

مامانی منتظر

دخمل نازم سلام..خوبی خوشگل من؟؟ انگار هنوز باید منتظر اومدنت باشم آخه امروز رفتم دکتر و خانم دکتر گفت که هنوز دهانه رحمم بستست و حالا حالا ها نمیای احتمالا باید 40 هفته رو هم سپری کنم.. مگه میگذره این روزای آخر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز قرار بود ناهار بریم پیش خاله زکیه اما رابی خواهر خاله غزاله درد زایمانش پیش اومد و خاله غزاله رفت چالوس و برناممون خراب شد..ایشالا رابی جون زایمان راحتی داشته باشه وگل دخترش صحیح و سالم بیاد تو بغل مامانیش ..آمین هنوز نرفتم خونه عزیز جون آخه دلم نمیاد بابایی رو تنها بذارم.. دیروز با خاله غزاله بازار بودیم یه مایوی ناناز برات خریدم تا با هم بریم استخر مامان فدای هیکل کوچولوت بشه............... دختر...
27 شهريور 1392