باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

جوونه اولین مروارید

عزیزکم قشنگ مامان جوونه زدن اولین دندونت مبارک ...دیروز اول اردیبهشت93  در سن 6 ماه و 27 روزگیت فهمیدم دندون کوچولوت سرشو از لثه آورد بیرون کلی ذوق زده شدم و به همه خبر دادم امروز میخوایم بریم خونه مامانی سوری تا برات آش بپزه...
3 ارديبهشت 1393

واکسن 6 ماهگی

16 فروردین به اتفاق فاطمه جون شما رو بردیم بهداشت واسه واکسن. از دو شب قبل کلی استرس داشتم که نکنه بچم تب کنه اذیت بشه..اما خدارو هزار مرتبه شکر فقط شب اول تب کردی و از فرداش نرمال بودی فقط پاتو تکون نمیدادی انگار درد داشتی و تو خواب ناله میکردی فدای چشای قشنگت بشم من..   به لطف خدا این واکسن رو هم پشت سر گذاشتی.. اینجا آدرین اومده بود ملاقاتت خونه مامانی سو.ری..   ...
24 فروردين 1393

دخترم نشستنت مبارک

گل ناز من 12 فروردین روز سه شنبه واسه اولین بار به تنهایی نشست.هورررااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   دیگه داری بزرگ میشی و من دلم واسه کوچولو بودنت تنگ میشه واسه بزرگ شدنت پر پر میزنه..اونقدر وروجک شدی که دیگه حریفت نیستیم..هنوز قطره آهن رو موفق نشدیم بهت بدیم اولین بار اونو با آب سیب قاطی کردم و ریختم تو لیوانت اما شما کلی گریه کردی و همه رو تف کردی بیرون و جالب اینجا بود که تا دو سه روز تو لیوانت اب نمیخوردی و وقتی لیوانتو میدیدی روتو برمیگردوندی..    صبحهها زودتر از من بیداری و مشغول بازی میشی..پوشک کردنت خیلی سخت شده چون اصلا اروم و قرار نداری و هی میخوای غلت بزنی.. وقتی آب خوردی و سیر شدی تو آب فوت میکن...
24 فروردين 1393

اولین عید و اولین مسافرت

عید امسال یه حال و هوای دیگه داشت چون شما با ما بودی و ما شده بودیم سه نفر..بعد سال تحویل رفتیم خونه مامانی سوری(مامان خودم) شام اونجا بودیم جمعه صبح هم راهی رشت شدیم.شما هم خیلیییییی خانم بودی و اصلا اذیت نکردی و اولین مسافرتت رو به خوبی به سرانجام رسوندی..سیزده به در هم چون هوا یه کم سرد بود بیر ون نرفتیم و حوالی ظهر من و بابای شمارو بردیم شهر بازی..تو راه خواب بودی اما تو شهر بازی بیدارشدی..اینجا هم سوار بر اسب   ...
24 فروردين 1393

شش ماهگیت مبارک

کودکم نیم سال است که تورا با تمام وجودم در آغوشم جای داده ام..نیم سال است که نام مادر را بر دوش میکشم و چه شیرین است مادرانگی.. انگار آنی بود ..چقدر شیرین و زود گذر است لحظات لذت بخش عاشقی..انگار همین دیروز بود که فهمیدم در وجودم جوانه زده ای..حال در کنارم هستی و من از همه دنیا بی نیازم.. وقتی با دستان کوچکت دستانم را در دست میگیری من داغ میشوم از حس مادر بودن وقتی در آغوشم هستی و شادی میکنی میخواهم زمان بایستد و این لحظات را جشن بگیرم وقتی با صدای کودکانه ات و با زبان بی زبانی مرا تقلا میکنی وجودم پر میکشد تا تو را در بر گیرد.. خدای مهربانم از اینکه مرا لایق مادر شدن دانستی بی نهایت سپاسگذارم .. دخترک پاییزی من زمانی که تو د...
6 فروردين 1393

عیدت مبارک نفسم

دخترم یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری که تو اگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند ترا با خودت آشتی دهد یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد عزیزکم سال نو مبارک امیدوارم همیشه بهترینها در انتظارت باشن و هر چی که خواستی به دست بیاری...این اولین ساله با مایی و ما جز شادی برات چیزی نمیخوایم.منو پدرت خوشحالیم که خدا تو رو بهمون داده و بینهایت ممنونشیم.. قشنگترینم بارانم امیدوارم ...
29 اسفند 1392

دخترک کوچولوی من

عزیزم عشقم سال نو داره میاد تا 2 ساعت دیگه اولین نوروز و  با وجود نازنینت جشن میگیریم..زیبای من خیلی دوستت دارم..فردا اولین مسافرتت رو هم میری امیدوارم تو ماشین اذیت نشی اخه  ماشین سواری رو دوست نداری... دیگه منو خوب خوب میشناسی و بغل هرکی باشی دستاتو باز میکنی تا بیای بغلم ..بغل غریبه ها که اصلا نمیری اگه هم بری اول خوب نگاش مکنی و بعدش گریه..!!!!!!!!!!!!!!! وقتی میذارمت رو پام تا بخوابی قبل اینکه من پامو تکون بدم شما سرتو تند تند تکون میدی...منو با (ام)صدا میزنی..پاهاتو میبری تو دهنت اما هنوز نتونست یه عکس خوب بگیرم آخه تا دوربینو میبینی  شست مبارک از دهنت در میاد..   کلا در حال جیغ زدنی..رو گوشهات خیلی حساس.تا...
29 اسفند 1392

5 ماهگی باران +اولین غذا

عزیزکم الان که دارم مینوسم شما خوابیدی و منتظرم بیدار شی تا بریم خونه مامانی مینا.. قشنگترینم امروز 5 ماهه شدی و واسه خودت خانمی شدی.. پاهاتو رو هم میکوبی و با دستت به همه چی ضربه میزنی. هرچی که به دستت رسید میبری تو دهنت  وقتی میذارمت تو روروئک اولین کاری که میکنی دهنت و باز میکنی و فرمون روروئکه که قربونی دهنت میشه..   هرچی که به دستت یدم پرت میکنی و میخندی.وقتی رو پاهام میذارمت بشین و پاشو میکنی و با قدرت تمام دوتا پاهاتو فشار میدی و میپری بالا..یه کوچولو سینه خیز میری   اما هنوز نتونستی رو نشستنت مسلط بشی. چند روز پیش داشتم ناهار میخوردم همچین زل زدی بهم که دلم رفت یه استخوون دادم دستت طوری میخوردی که انگار...
5 اسفند 1392