باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

اولین موفقیت

عشق مامان امروز ساعت ١١ صبح موفق شد اولین غلت رو بزنه و بره رو شکمش هوررررااااااااااااااااااااااااااااا بگین ماشالله.. عزیز دلم در ١٠٧مین  روز زندگیش اولین غلتشو زد.یعنی ٣ ماه و ١٧ روزگیش.. دختر قشنگم اولین شیطنتت مبارک... ...
22 دی 1392

عاشقتم عزیزم

سلام  گل ناز 106روزه ی من اینقدر منو به خودت مشغول کردی که کم مینویسم.. بارانم خیلی خانمی دیگه موقع خواب گریه نمیکنی..خیلی شکمو شدی و هر وقت میای بغلم دهنت واسه شیر باز میشه قربونت برم..خوشبختانه خیلی کم شیر میریزی وخیلی بیشتر بازیگوش شدی. تازگیها هم یاد گرفتی جیغ بزنی هروقت باهات بازی میکنم یا باهات حرف میزنم با جیغ جوابمو میدی و میخندی منم قربونت میررم..دیگه کاملا منو میشناسی و دوست داری فقط بشینم کنارت تا ازت دور میشم نق نق میکنی تا برگردم پیشت. دیگه شیشه رو تو دستت میگیری و خودت شیر میخوری..اسباب بازی رو هم وقتی میذارم جلوت برمیداری و زود میندازیش..دیروز تا رفتم گاز و خاموش کنم و برگردم دیدم شما پستونک و از کنارت برداشتی...
22 دی 1392

تقدیم به زیباترین بهانه زندگی دخترم

تورو دیدمو دید من به این زندگی تغییر کرد همین لبخند شیرینت منو با عشق درگیر کرد شروع تازه ای واسه منه از نفس افتاده خدا تورو جای همه نداشته هام بهم داده تورو دیدمو دید من به این زندگی تغییر کرد همین لبخند شیرینت منو با عشق درگیر کرد شروع تازه ای واسه منه از نفس افتاده خدا تورو جای همه نداشته هام بهم داده چه آرامش دلچسبی تماشای تو بهم میده تو ایده آل ترین خوابی که بیداریه من دیده من نمیذارم که فردام یه لحظه ازتو خالی شه تو بدم بشي معناي بدي واسم عوض ميشه یه لحظه هم اگه دورشی حواسم پی تو میره هوا بدون عطر تو برای من نفس گیره ببین این عشق دریایی دلمو حرف دنیا کرد تو ثابت کردی که میشه یه دریا توی دل جا کرد یه دریا توی دل جا کرد چه آ...
16 دی 1392

فرشته کوچولوی 100 روزه ی ما

سلام گل همیشه بهارم سلام بر دخمل 100 روزه ی خودم عزیزکم هر چی از شیطنتت بگم کم گفتم..ماشالله هزار ماشالله از بس که بازیگوشی نمیخوای یه لحظه چش رو هم بذاری..منم که یه مدت باهات در گیر بودم تا چطور بخوابونمت تا گریه نکنی.تا اینکه به ذهنم رسید برات آهنگ بذارم که خوشبختانه جواب داد و بدون گریه میخوابی..وقتی هم داری میخوابی تو چش آدم زل میزنی و انتظار بازی داری.. پنجشنبه رکورد زدی ساعت 4 صبح پاشدی نمیخوابیدی تا 6 بیدار بودی و ورجه وورجه کردی و 6 به اجبار خوابوندمت.. تنها نمیتونم بذارمت چون از رو بالشت پامیشی و احتمال افتادنت زیاده..به تنهایی غلت میزنی فدات شم.عاشق بابایی علیرضا هستی بابایی از سه شنبه رفت رشت و رفتیم خونه مامانی سوری وق...
16 دی 1392

سه ماهگیت مبارک عزیزکم

عشق کوچول من سه ماهه که اومدی به زندگیمون معنی دادی..سه ماهه که قلبت داره بیرون از وجودم میتپه..سه ماهه که من مادرم و به مادرانگی ام مبیبالم.. باران قشنگم زیباترین رحمت خدا ماشالله هزار ماشالله بزرک شدی گردنت کاملا سفت شده البته اونقدرام شل و ول نبود. از رو بالش خودتو  بلند میکنی و میخوای بشینی. وقتی دمر میذارمت سرتو بالا نگه میداری و پاهاتو به عقب هل میدی. از خودت صدا در میاری و میخندی.  وقتی باهات حرف میزنیم قوم قوم میکنی. عاشق کارتون باب اسفنجی هستی. به رنگ قرمز و نارنجی توجه زیادی نشون میدی..  وقتی جقجقه رو میدم دستت اونو میگیری و تکون میدی. شیشیه شیرتو با دستت نگه میداری. دستت رو واسه گرفتن اسباب بازی ...
5 دی 1392

ما اومدیم

سلام عشق کوچولوی ما عزیزکم 92/9/16شنبه صبح تا 9.5 خوابیدی البته مامان میگه 8 بیدار شدی و منو نگاه کردی دیدی خوابم خوابیدی..بهت بعد از بیدار شدن استامینوفن دادم و ساعت 10/5 بردمت مرکز بهداشت..وزنت 5 کیلو بود قدت 56 و دور سرت 36 که خدارو شکر نرمال بود. بعد هم واکسن دو ماهگی رو زدی وکلی هم گریه کردی و اشک از صورت ماهت میریخت و من هم که اصلا دل نداشتم ببینم داری درد میکشی یه گوشه واستادم و بعد از زدن واکسن اومدم پیشت و همینکه اومدم کنارت آروم شدی عزیز دلم..عکست قبل از رفتن به بهداشت     اینم عکس بعد از واکسن    اصلا مامان و اذیت نکردی منم مواظبت بودم تا تب نکنی و درد نکشی نفسم..اینجا هم یخ رو پاته &...
5 دی 1392

اندر احوالات باران دو ماهه

عزیز دل مامان کارای جالبی میکنه هر صبح که از خواب پا میشی واسه خودت بازی میکنی و میخندی. اگه بغل یکی باشی تا صدای منو بشنوی گریه میکنی تا بگیرمت. گریه هات هم هر بار یه جوره وقتی گرسنت میشه یه جور گرییه یکنی وقتی خوابت میاد یه جور وقتی خودتو خیس میکنی یه جور وقتی میترسی یه جور وقتی درد داری یه جور وقتی خودتو لوس میکنی یه جور دیگه..که منم فدای شما میشم. خیلی کنجکاوی و به اطراف توجه میکنی واسه همین کنجکاوی هم اصلا دوست نداری بخوابی اشق اینی که یکی بغلت کنه و دور خونه رو دید بزنی. وقتی دستات رو بگیرم خودتو کاملا بلند مبکنی. گردنت هم تا حدودی سفت شده. تو حموم گریه نمیکنی ظاهرا از آب بازی خوشت میاد. وقتی بابا علیرضا میاد اینقدر ب...
1 دی 1392

اولین تجربه شیرین

عزیزکم دیشب دلمو زدم به دریا و برای اولین بار خودم شما رو بردم حمام البته بابایی هم کمک کرد گرچه اولش مخالف بود اما زود رضایت داد..شمام اینقدر خانم بودی که صدات در نیومد بابایی هم قربون صدقت میرفت..بالاخره باید میبردمت نمیشد که تا همیشه مزاحم فاطمه جون بشیم که شمارو بشوره.. مرسی گل دخترم که خوب بودی و همراهیم کردی.. تجربه خوبی بود...... راستی اینم عکس کادوهای تولدت این گردنبند خوشگلو مامان سوری(مامان خودم )برات گرفت  اینم یه نیم سکه که مامان مینا (مامان بابایی) زحمتشو کشید این گوشواره های ناز رو هم زندایی فاطمه برات گرفت اینم یه انگشتر که زندایی هدی لطف کرد برات گرفت بقیه هدایا نقدی بودن که بابایی برات گذاش...
29 آبان 1392