اولین گردش
عزیز دلم جمعه 23 آبان اولین روزی بود که رفتیم گردش.. صبح که از خواب پاشدیم دیدیم هوا خیلی خبه بابایی گفت زود کارارو انجام بدم تا سه تایی بریم بیرون تا شما یه کم هوا بخوری البته این افتخار هم نصیبمون شد که همسر پسرعمه بابایی که تازه از شاهرود اومده بودن نیز مارو همراهی کنن..خیلی خوش گذشت رفتیم امامزاده ابراهیم..شما کل راهو خواب بودب و هر چند وقت چند ثانیه بیدار میشدی و اطرافو ارزیابی میکردی و دوباره لالا...موقع برگشت هم سر کوچه گریه رو سر دادی آخه خیلی گرسنت شده بود عزیزم.. ...
نویسنده :
سودابه
14:37