باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

آغاز بودنت مبارک

امروز خورشيد درخشان‌تر است و آسمان آبي‌تر نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد و پرنده آواز جديد مي‌سرايد امروز بهاري ديگر است در روز تولد مهربان‌ترين در ميلاد کسي که چشمانم با حضورش باراني است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود اي مهربان‌ترين آغاز بودنت مبارک تمام زندگيم تولدت مبارک   ...
14 مهر 1393

یک سال به سرعت یک آن گذشت

روز میلاد تو باران آمد روز میلاد تو بود که هوا بوی شبنم و شقایق می داد و خدا می خندید عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید و نسیم از تو بشارت می داد باد بر پنجره پا می کوبید زلف افشان را بید در مسیر تو پریشان می کرد هر کجا سروی بود به تواضع سر راه تو بر پا می خواست تاکها با تو تبانی کردند غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد و به تر دستی استاد ازل شعبده ای بر پا بود گوشها منتظر اولین گریه ی شیرین تو بود چشمها منتظر اولین ساغر سیمای تو بود روز میلاد تو باز مثل همواره خدا حاضر بود...
14 مهر 1393

یازده ماهگی+اندر احوالات+راه رفتنت مبارک

عشقم هستی ام یازده ماهگیت مبارک..پارسال تو این روزا منتظر اومدنت بودیم عزیزکم و حالا هستی و ما زندگیمون رنگ دیگه ای گرفت.. دخترکم 8 شهریور یعنی تو یازده ماه و 3 روزگیت شما با استقلال کامل راه افتادی و با قدمهای کوچولوت کلی ما رو خوشحال کردی..خودت هم کلی ذوق میکنی واسه خودت..ما هم واست کفش جقجقه گرفتیم البته پولشو بابا بزرگ داد قبل اینکه رو راه رفتنت تسلط پیدا کنی با گرفتن دست من یا بابا راه میرفتی یا بین پاهای من وایمیستادی و با راه رفتن من راه میومدی و میگفتی تاتی تاتی . جالب اینجاست که مسیری رو که میخواستی بری رو خودت انتخاب میکردی و اگه من مقاومت میکردم شما همونجا مینشستی و با کمک دیوار یا چهاردست و پا به راهت ادامه میدادی....
17 شهريور 1393

دخترکم رورت مبارک

ﺗﻮ ﺭﺍ  "ﺩُﺧﺘــﺮ " ﻣﯽﻧﺎﻣﻨﺪ ... !! ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﺶ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﺍست ... !! ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﻊ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻌﻨﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ... !! ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ … !! ﺗﻮ ﻧﻪ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﺩ ... !!! ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻗﺪﺭﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮﺳﺖ ... !! ﺍﺷﮏ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﺕ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﯽ ... !! ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ، ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﺟﻼ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ... !! ﺧﺎنه ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... !! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺮﻧﻢ ﻻﻻﯾﯽِ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺸﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ... !! ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥ ...
10 شهريور 1393

اندر حکایات 10 ماهگی

سلام گل مامان..امروز دندون سمت چپی بالا نیز جوونه زد تا شما 6 دندونه بشی.مبارکت گلم. بگم از  این ماهت کلی پیشرفت داشتی اول اینکه با اون دست کوچولوت بوس میفرستی. .بعدش وقتی میگم هاپو چی میگه میگی (هات هات) با دست به دهنت میزنی و صدا میدی.اینو بابا یادت داد. وقتی بابا رو ببینی کلی ذوق میکنی و میری سمتش تا بغلت کنه امان از وقتی که بابا بهت محل نذاره شما گریه ومیری سمتش با بابا گفتن حسابی دلبری میکنی.. عاشق نون بربری هستی و یه تیکه میدیم بهت وقتی تمام شد گریه و بازم میخوای.. وقتی سفرتو میذارم خودت میای میشینی رو سفره و میگی (ب ب ) تعصب خاصی به کالسکت پیدا کردی نمیذاری هیچ وسیله ای رو سینی جلوش باشه..دو روز پیش  با ...
14 مرداد 1393

ده ماهگی فسقلی مامان

عزیزکم ده ماه میگذره از اون لحظه ای به زنگیمون جون دادی..دخرک پائیزی من بعضی وقتا  دلم تنگ میشه واسه اون لگد زدنای تو دلم واسه اون تپیدنهای قلب کوچولوت کنار قلب خودم.واسه اون استرس شیرینی که با انتظار توام بود واسه اولین لحظه ای که تو رو دادن توبغلم تا شیر بخوری..واسه تک تک لحظه های با توبودن دلم تنگه.. اما الان کنارمی . قلبم با نبض تو میتپه.. در سومین روز ورود به 10 ماهگیت پنجمین مرواریدت هم نمایان شد مبارکت باشه عشقم..عکسا رو تو پست بعدی میذارم..
9 مرداد 1393

اندر حکایات 9 ماهگی

سلام دختر قشنگم..شما خوابیدی ومن فرصت کردم بیام و برات بنویسم..پیشاپیش از طولانی شدن پست عذر خواهی میکنم این روزا دارن میگذرن و من با اشتیاق دارم به بزرگ شدنت نگاه میکنم..تو این یه اونقدر کارای با مزه انجام میدی که هرچی بگم باز یه چیز از قلم می افته.. خبرهای جدید اینه که سومین دندونت تو 18 تیر (دندون جلو بالا سمت راستی)جوونه زد که خیلی اذیت شدی تب کردی و اسهال داشتی فدات بشم..یه هفته بعد یعنی 25 تیر هم دندون سمت چپی سرشو اورد بیرون که واسه اینم اسهال داشتی و خدارو شکر تب نکردی مبارک باشه خرگوشک من.. با تکون دادن سر سلام میکنی و با تکون دادن دست خداحافظی..با باز و بسته کردن مشتت میگی (بیا).با شنیدن اهنگ دست میزنی و میرقصی..شونه و گل ...
9 مرداد 1393